به گزارش مشرق، از بزرگترین خوشبختیها این است که بدانی در چه زمانی، مشغول چه کاری باشی تا برای خودت و آنهایی که آسایش و لبخندشان برایت اهمیت دارد، مفید و مؤثر باشی. گروههای جهادی، شاید مصداق خوبی برای این چالش دلنشین باشند. همانهایی که هرکجا دلی غمگین و چشمی اشکبار میشود و دستی به دعا بالا میرود، خودشان را برای دلجویی و گرهگشایی میرسانند. اهالی جوان و فعال گروه «لبخندهای خاکی»، بهواسطه همین موقعیتسنجی هوشمندانه، توانستهاند اسم خودشان را بهعنوان یکی از خوشفکرترین گروههای جهادی ثبت کنند. اما این بار ماجرای جهاد خاص این جوانان، نه در کوچه پسکوچههای محلههای کمبرخوردار که در دنیای هزار رنگ فضای مجازی رقم خورده. حالا کم نیستند کاربران فعال و انقلابی فضای مجازی که با همت و هوشمندی این جوانان جهادگر، توانستهاند برای اینستاگرام خط و نشان بکشند. با گزارش ما همراه باشید تا با این جمع خوشفکر جهادی و فعالیت خاصشان بیشتر آشنا شوید.
برای جهاد مجازی هم، آمادهایم
«با یک گروه جهادی آشنا شدهام که یکی از کارهای جالبشان، احیای صفحات حذفشده توسط اینستاگرام است؛ آن هم رایگان»... آوازه فعالیت خاصشان همینقدر اتفاقی از طریق یکی از دوستان به گوشم میرسد و همین نکتهسنجی و موقعیتشناسیشان، ترغیبم میکند سراغی از این جمع جوان بگیرم و از فعالیتهایشان بیشتر بشنوم. مشتاقم بدانم چه انگیزهای باعث شده در کنار تمام فرصتهای موجود برای خدمت به همنوعان، از کمکرسانی به آن دسته از فعالان مجازی که از مدعیان آزادی بیان زخم خوردهاند هم، غفلت نکنند. میپرسم و «محمد خُرامان»، نماینده گروه جهادی «لبخندهای خاکی» که پیش از هر چیز، خودش را فعال رسانهای و اجتماعی معرفی میکند، بیمقدمه میرود سر اصل مطلب و در جواب میگوید: «ماجرا از حدود ۲ سال و نیم قبل برای ما شروع شد، از وقتی که صفحه اینستاگرامی گروهمان حذف شد. البته مسئله پیچیدهای نبود و همهچیز به غیرفعال بودن اکانتمان در یک بازه زمانی چند ماهه برمیگشت.
یکدفعه با شرایط ناخوشایندی مواجه شدیم. مجموعهای از اطلاعات کاربردی گروه، گزارش فعالیتها و از همه مهمتر، پیامهای مردم درباره مشکلاتشان و معرفی نیازمندان را با این حرکت اینستاگرام از دست دادیم. باید چارهای میاندیشیدیم. فکر کردیم بهترین اتفاق این است که خودمان دست به کار شویم. خلاصه آنقدر با اینستاگرام سر و کله زدیم تا بالاخره پیجمان را برگرداندیم، درحالیکه هیچکدام قبلاً چنین تجربهای نداشتیم.
چون پول نمیخواستیم، فکر میکردند کلاهبرداریم!
چند ماهی گذشت تا اینکه بعد از شهادت حاج «قاسم سلیمانی»، اینستاگرام در یک حرکت ناجوانمردانه، به دلیل انتشار عکس سردار شروع به حذف گسترده صفحات کاربران ایرانی کرد. آنجا بود که این تجربه ساده ما حسابی به کار آمد. در کانالمان اعلام کردیم هرکس صفحهاش را از دست داده، به ما اطلاع دهد تا برایش بازیابی کنیم. اینطور بود که سیل درخواستها به طرفمان سرازیر شد. با اینکه تجهیزات خاصی نداشتیم و تنها امکاناتمان، گوشیهای خودمان بود، به هیچکس نه نگفتیم و الحمدلله تقریباً تمام صفحات را برگرداندیم. من و دوستانم هیچکدام تحصیلکرده رشتههای مرتبط با کامپیوتر و فضای مجازی و امثال آن نیستیم و در این زمینه، هیچ آموزشی هم ندیدهایم. همه آنچه انجام دادیم، نتیجه استعداد ذاتی و جستوجو و تلاش خودمان بود.»
میشود حدس زد ورود به این عرصه، برای جوانان خوشفکر داستان ما خالی از دردسر و حاشیه نبوده. نماینده گروه مکثی میکند و در این باره میگوید: «همانطور که گفتم، ما جز گوشیهایمان، تجهیزات دیگری برای این کار نداشتیم. من آنقدر برای این منظور به اینستاگرام مراجعه کرده بودم که اینستا کلاً گوشیام را مسدود کرد و تا ۶ ماه از طریق گوشیام نمیتوانستم حتی به حسابهای شخصی خودم دسترسی پیدا کنم. این موضوع، به جای خود. ما از یک طرف اعلام کرده بودیم به طور رایگان کار بازیابی صفحات را انجام میدهیم. از طرف دیگر، از متقاضیان میخواستیم اطلاعاتشان را به طور کامل به ما بدهند تا راحتتر و سریعتر بتوانیم صفحاتشان را برگردانیم. این دو در کنار هم باعث شده بود عدهای تصور کنند ما کلاهبرداریم!
شاید هم حق داشتند چون افرادی که در این زمینه فعالیت میکنند، هزینههای سنگینی برای بازیابی صفحات حذف یا هک شده میگیرند. مثلاً چند وقت قبل، یکی از دوستان خودمان برای بازیابی صفحه کاریاش، ۵ میلیون تومان هزینه کرد! اما خب، وقتی مکالمات با متقاضیان را از طریق شماره شخصیمان انجام میدادیم و بعد، گروه و کانالمان را به آنها معرفی میکردیم تا با فعالیتهای چند سالهمان آشنا شوند، اعتمادشان جلب میشد.
اما با وجود تمام این اتفاقات و حاشیهها، باید بگویم میارزید. اینستاگرام در ۲ مقطع، صفحات ایرانی را بیرحمانه حذف کرد؛ یکی در روزهای بعد از شهادت سردار سلیمانی و نوبت بعد، امسال در دومین سالگرد شهادت ایشان. ما به لطف خدا در این دو مقطع موفق شدیم بیش از ۱۰۰ صفحه را برگردانیم که ویژگی مشترک اغلب آنها این بود که عکس و مطلب درباره حاج قاسم منتشر کرده بودند.»
به ما میگویند «دکتر اینستاگرام»!
«ما کاملاً به این نتیجه رسیدهایم که بازیابی صفحات حذفشده، اصلاً کار سختی نیست چون اینستاگرام هم نقاط ضعف خودش را دارد که میشود از آن بهخوبی استفاده کرد. اگر اطلاعات هویتی مربوط به اکانت حذفشده به طور کامل در اختیار ما قرار بگیرد، صفحه از دست رفته به احتمال بسیار زیاد، قابل بازیابی خواهد بود. حالا دیگر آنقدر به جزییات کار مسلط شدهایم و به سرعت تشخیص میدهیم مشکل کجاست که بهاصطلاح شدهایم دکتر اینستاگرام...!»
دوست دارم از واکنش صاحبان صفحات بازیابی شده بدانم؛ فعالان فضای مجازی که ماهها و سالها برای تولید محتوا در صفحاتشان وقت گذاشته بودند و با رفتار ناعادلانه اینستاگرام به یکباره تمام زحماتشان بر باد رفته بود. محمد خرامان لبخندبرلب میگوید: «در میان این صفحات بازیابیشده، هم صفحات شخصی بود و هم صفحات متعلق به مراکز و نهادها. برای مثال، یک روز در گروه فضای مجازی که شهرداران مناطق و فعالان حوزههای مختلف شهری در آن عضو هستند و من هم به دلیل فعالیتهای اطلاعرسانی شهری در کانالمان در آن گروه حضور دارم، دیدم نماینده شهرداری یکی از مناطق پیامی ارسال کرده و نوشته: «این آدرس صفحه جدید شهرداری منطقه ماست. اینستاگرام، صفحه قبلی ما را به دلیل انتشار عکس سردار سلیمانی حذف کرد». همانجا برایش نوشتم: اگر مایل باشید، ما میتوانیم صفحه شما را برگردانیم. با ناراحتی جواب داد: «بیفایده است. خودمان خیلی تلاش کردیم. کلاً صفحهمان پاک شده.» گفتم: ضرر ندارد. اطلاعاتتان را بدهید، ما هم امتحان کنیم... و نیم ساعت بعد، صفحهشان بازیابی شده بود! اتفاقی که برایشان باورنکردنی بود و خیلی خوشحالشان کرد.
... و این شروع یک رفاقت پربرکت مجازی است
بازیابی صفحات ستاد نماز جمعه یکی از شهرها و دو نفر از مداحان، از دیگر موارد شاخص در این زمینه بود. یکی از مواردی هم که خیلی در ذهنمان ماندگار شد، بازگرداندن یکی از صفحات شخصی با محوریت مطالب امام زمانی بود که بیش از ۷، ۸ سال سابقه فعالیت داشت و از دست دادنش برای صاحب صفحه، خیلی گران تمام شده بود. این صفحه هم از همانجایی ضربه خورده بود که پاشنه آشیل بسیاری از صفحات در اینستاگرام است. صاحب این صفحه هم مثل خیلیها، به یکی از مراکز خدمات کامپیوتری مراجعه کرده و از آنها خواسته بود برایش یک اکانت بسازند و فقط یک یوزر و پسورد دریافت کرده بود. بنابراین اصلاً از اطلاعات مرتبط با صفحهاش هیچ چیزی نمیدانست. به نظرم اگر افراد به اطلاعات کامل صفحهشان اشراف داشته باشند، در مواقع نیاز، بازیابی صفحاتشان واقعاً کاری ندارد. اما هرطور که بود، به لطف خدا موفق شدیم این صفحه مذهبی را هم برگردانیم و صاحب صفحه که انگار دنیا را به او داده بودند، واقعاً از ته دل خوشحال شد.»
شاید برای شما هم هنوز سئوال باشد که واقعاً اهالی گروه لبخندهای خاکی برای احیای صفحات اینستاگرامی، دستمزدی دریافت نمیکنند؟ آقای جهادگر، پاسخ قشنگی برای این سئوال دارد: «اغلب متقاضیان که از بازیابی صفحاتشان حسابی خوشحال و ذوقزده میشوند، اصرار میکنند به طریقی کار ما را جبران کنند. به همه آنها میگوییم این حرکت برای ما، یک کار دلی و اعتقادی است و بابت آن، پول دریافت نمیکنیم. اما آنها وقتی از فعالیتهای خیریه و جهادی ما باخبر میشوند، میگویند: «هر وقت برای جمعآوری کمکهای مردمی برای فعالیتهای خیریهتان فراخوان بدهید، ما هم در صفحاتمان برایتان اطلاعرسانی و تبلیغ میکنیم تا به سهم خودمان به این فعالیتها رونق بدهیم.» گرچه تا امروز از هیچکدام از آنها در این زمینه درخواستی نکردهایم، اما نفس ایجاد چنین رفاقتهایی در فضای مجازی، ارزشمند است.»
به غیرتمان برخورد...
اما حالا یک سئوال اساسیتر؛ چرا جوانان جهادی که برای گرهگشایی از مشکلات معیشتی و درمانی خانوادههای نیازمند یک سر دارند و هزار سودا، باید داوطلبانه وارد عرصه این اعاده حیثیت مجازی میشدند؟ از خودشان بپرسید، یک جواب خلاصه و مفید در آستین دارند: «به غیرتمان برخورده بود...» غیرت دینی و ملی، قبلاً هم موتور انگیزه آنها برای انجام کارهای بزرگ شده بود. محمد خرامان در این باره میگوید: «پارسال و کمی بعد از شهادت دکتر فخریزاده، اتفاق ناراحتکنندهای در محدوده منطقه ما افتاد. عکسی در فضای مجازی منتشر شد که از حرکت شیطنتآمیز عدهای خرابکار در نصب پرچم رژیم جعلی صهیونیستی روی تبلیغات یکی از پلهای شرق تهران حکایت داشت. تا خبردار شدیم، خیلی به غیرتمان برخورد.
با بچهها دور هم جمع شدیم و گفتیم: باید کاری کنیم. خلاصه همان شب رفتیم آن پل را پیدا کردیم. آن پرچم منحوس را برداشتیم و آتش زدیم و بهجایش بنری منقش به تصویر شهید سردار سلیمانی و شهید فخریزاده نصب کردیم. روی آن پرچم، به فارسی، عربی و عبری نوشته بودیم: «انتقام ما، خواب را از چشمان شما میگیرد. منتظر ما بمانید». فیلم و عکس این حرکت را هم در فضای مجازی منتشر کردیم. با همت و حمایت کانالهای انقلابی در بازنشر این عکسها، به چند ساعت نکشید که کانالها و شبکههای عربی عبری هم این حرکت ما را انعکاس دادند.»
وقتی تصمیم گرفتیم صدای مردم باشیم
حالا دیگر وقت آن است که با این جوانان جهادی غیرتمند و بلندپرواز، بیشتر آشنا شویم. از پیشینه فعالیتهایشان که میپرسم، نماینده گروه برمیگردد به ۴ سال قبل و میگوید: «پاییز سال ۹۶ بود که بهاتفاق تعدادی از دوستان هممحلهای در ناحیه ۹ منطقه ۴ یک کانال اطلاعرسانی محلی در فضای مجازی راهاندازی کردیم. کارمان را با انعکاس اتفاقات محله، اخبار حوادث و اطلاعرسانی درباره فعالیتهای شهرداری شروع کردیم اما کمکم روی پیگیری درخواستها و مشکلات هممحلهایها از نهادها و ادارات ذیربط بهویژه شهرداری متمرکز شدیم. درواقع ما تعدادی فعال اجتماعی بودیم که سرمان درد میکرد برای پیگیری مشکلات محله و اهالیاش. و آنقدر در این زمینه، مداومت به خرج دادیم و ارتباطات خوبی با نهادهای متولی برقرار کردیم که از هر دو طرف، مورداعتماد قرار گرفتیم؛ هم مردم و هم مسئولان. کانال ما شاید تنها کانال محلی در تهران باشد که از مدیریت شهری هم در آن عضو هستند. از یک جایی به بعد در اغلب موارد، پیامی که با هشتگ #پیام شهروندان در کانال ما منعکس میشد، آن مشکل یا درخواست مطرح شده توسط نهاد مربوطه مورد رسیدگی قرار میگرفت و نتیجه آن اعلام میشد. البته این مسیر برای ما بدون حاشیه و مشکل هم نبوده و بارها اتفاق افتاده به خاطر همین پیگیری مشکلات مردمی، از ما شکایت شده و حتی پایمان به پلیس فتا و دادگاه باز شده. اما هیچوقت این فعالیت داوطلبانه برای ادای مسئولیتهای شهروندی را رها نکردیم.»
«پارک پلیس»، همان کانال مؤثر این جوانان فعال است که حالا دیگر برای ساکنان شرق تهران، یک نام آشناست. اما چرا پارک پلیس؟ محمد خرامان در جواب میگوید: «پارک پلیس که تا چند سال قبل، بزرگترین بوستان خاورمیانه محسوب میشد، درواقع نماد منطقه ۴ است. ما هم تصمیم گرفتیم این اسم را روی کانال اطلاعرسانی محلیمان بگذاریم تا بیشتر در ذهن مخاطب بماند و راحتتر با آن ارتباط برقرار کند.»
دستگیری از دلهای غمگین با «لبخندهای خاکی»
«لابهلای پیامهای هممحلهایها درخصوص مشکلات شهری، پیامهایی هم داشتیم که از دردهای پنهانی نیازمندان محله حکایت میکرد. مثلاً یکی از مخاطبان میگفت: «همسایه ما بیسرپرست است و در فقر به سختی گذران زندگی میکند.» دیگری میگفت: «در کوچه ما، یک بیمار نیازمند زندگی میکند که برای خرید داروهایش مشکل دارد» و... ما هیچوقت نسبت به این پیامها بیتفاوت نبودیم و در حد توان به نیازمندان محله کمک میکردیم. به لطف خدا، هممحلهایها هم به ما اعتماد کردند و با کمکهای نقدیشان به فعالیتهای خیریه گروه پارک پلیس کمک کردند. در ادامه، جمعآوری کمکهای مردمی برای زلزلهزدگان سرپلذهاب، اتفاقی بود که باعث شد حرکتهای عامالمنفعه ما جدیتر و پررنگتر شود.
اینجا بود که سرفصل جدیدی در فعالیتهای ما تعریف شد. اما پارک پلیس، فقط یک کانال اطلاعرسانی بود و بسترهای قانونی موردنیاز برای ورود اصولی به حرکتهای جهادی را در اختیار ما قرار نمیداد. اینطور بود که وقتی تصمیم گرفتیم به صورت جدی و رسمی وارد حوزه فعالیتهای خیریه و جهادی شویم، به مجموعه «لبخندهای خاکی» ملحق شدیم که متشکل از تعداد زیادی از گروههای جهادی و پایگاههای بسیج در محدوده تهرانپارس است. از این مرحله به بعد، ما ضمن حفظ رسالتمان در فضای مجازی، یک گروه جهادی حامی نیازمندان هم بودیم.
همین چند وقت قبل، یک خانواده زیر پل پناه گرفته بودند چون صاحبخانه اسباب و اثاثیهشان را بیرون ریخته بود. یکی از دوستان ما که خانوادگی در فعالیتهای جهادی مشارکت دارند، تا این خانواده ۵ نفری را در آن وضعیت دیده بود، آنها را به خانه خودشان برده و بهاتفاق خانوادهاش، ۱۰ روز از آنها پذیرایی کرده بود. در آن مدت هم، پیگیر کارهایشان بود. هرطور بود ۵۰ میلیون تومان جور کرد و برایشان خانه رهن کرد تا عزت نفسشان حفظ شود. البته هزینه رهن آن خانه، ۲ برابر این قیمت بود اما به صاحبخانه گفته بود: خانه شما، قدیمی و در و دیوارش رنگ و رو رفته است. شما به ما تخفیف بدهید، عوضش من و دوستانم هم دستی به سر و روی این خانه میکشیم و نونوارش میکنیم. خلاصه، به همراه چند نفر از رفقای جهادی رفتند و با چند روز بنایی و نقاشی، آن خانه را احیا کردند و آن خانواده محترم در آنجا ساکن شدند. این دوست ما حتی برای سرپرست خانواده، کار هم پیدا کرد.»
از طرف پلیس آمدهاید برای ضدعفونی خانه ما؟!
«کرونا که آمد، فعالیتهای جهادی ما از سطح منطقه خودمان فراتر رفت. ما هم مثل تمام گروههای جهادی، در دوران کرونا با فعالیتهایی مثل دوخت ماسک، انجام خریدهای منازل برای کمک به شعار «در خانه بمانیم» و تهیه بستههای معیشتی برای خانوادههای کمبرخوردار در رزمایش همدلی، در خدمت مردم بودیم. در بحث ضدعفونی هم، بسیاری از معابر، ادارات دولتی و مدارس منطقه را ضدعفونی کردیم اما کارویژه ما، چیز دیگری بود.» جهادگر ۳۲ ساله تهرانپارسی برمیگردد به روزهای خاکستری و غمانگیز اسفند ۹۸ و میگوید: «در آن روزهای اولیه شیوع کرونا که جو ترس حاکم شده بود و همهجا صحبت از قرنطینه بود، به ذهنمان رسید به شکلی متفاوت به همنوعانمان کمک کنیم. میدانستیم در آن شرایط، برخی شرکتهای خصوصی هستند که با هزینههای سنگین، خانه بیماران مبتلا به کرونا را ضدعفونی میکنند. پیش خودمان نیت کردیم حالا که حال مردم خوب نیست و به خاطر بیماری کرونا هم متحمل هزینههای سنگین میشوند، بیاییم این خدمت را داوطلبانه و رایگان برای آنها انجام دهیم.
در کانالمان اعلام کردیم اگر خانوادهای بیمار کرونایی دارد که در بیمارستان بستری است یا دوره قرنطینهاش در خانه تمام شده، به ما اطلاع دهد تا برای ضدعفونی خانهشان برویم. کمتر کسی باورش میشد در شرایطی که نزدیکان بیماران کرونایی هم به خانهشان نزدیک نمیشدند، ما داوطلب این کار شدهایم. یکبار خانوادهای تماس گرفت و گفت: «با سازمان مدیریت بحران و آتشنشانی و... برای ضدعفونی خانهمان تماس گرفتیم اما آنقدر سرشان شلوغ بود که نیامدند. شما میآیید؟» وقتی در اولین فرصت به خانهشان رفتیم، با توجه به اسم کانال «پارک پلیس»، تصور میکردند از طرف پلیس آمدهایم.
وقتی گفتیم ما یک گروه جهادی هستیم و این کار را داوطلبانه انجام میدهیم، با تعجب گفتند: «مگر در این دوره و زمانه هم هستند کسانی که جانشان را کف دستشان بگیرند و بدون چشمداشت به مردم کمک کنند؟!» خیلیها ازجمله این خانواده اصرار میکردند در مقابل ضدعفونی خانهشان در آن شرایط حساس و خطرناک، دستمزد دریافت کنیم. هرچه میگفتیم این یک کار دلی است، راضی نمیشدند. دست آخر، از فعالیتهای خیریهمان برایشان میگفتیم و آنها هم به نیت مشارکت در شاد کردن دل نیازمندان، مبلغی کمک میکردند.»
با دوچرخه هم میتوان به جنگ کرونا رفت
«ما با کمترین امکانات و اغلب با مواد ضدعفونی که خودمان تهیه میکردیم، به ضدعفونی معابر و مراکز و منازل میپرداختیم. در یک مقطع، وقتی پارک ترافیک و خانه دوچرخه منطقه را ضدعفونی کردیم، دوستان سازمان توسعه هوای پاک به ما ابراز لطف کردند و گفتند دوست دارند به طریقی در این مسیر به ما کمک کنند و در این فعالیت سهیم باشند. با توجه به اینکه این دوستان در زمینه فرهنگسازی برای استفاده از دوچرخه در ترددهای شهری فعالیت میکنند، خودشان پیشنهاد دادند چند دستگاه دوچرخه در اختیار ما قرار دهند تا کار ضدعفونی در منطقه و نقاط دیگر را با این دوچرخهها انجام دهیم. علاوهبراین با توجه به اینکه آن روزها گفته میشد دوچرخه بهترین وسیله نقلیه برای ایام کروناست، این کار، حکایت یک تیر و چند نشان بود.
بهاینترتیب، ما تبدیل شدیم به تنها گروه ضدعفونیکننده دوچرخهسوار. البته راستش را بخواهید، کار چندان آسانی هم نبود. باید مخازن سنگین مواد ضدعفونی را مثل کولهپشتی روی دوشمان میاندختیم و مسافتهای طولانی را رکاب میزدیم تا به محلهای موردنظر برای ضدعفونی که در تمام شهر پراکنده بود، برسیم. دوستان لطف داشتند و همان روزها یک پوستر ترکیبی از فعالیت ما و رزمندگان دفاع مقدس طراحی کردند و روی آن نوشتند: «با دوچرخه هم میتوان به جنگ کرونا رفت» و با این کار، حسابی به ما انگیزه دادند. سال گذشته در روز جهانی دوچرخهسواری هم، در مراسمی که در پارک شهر برگزار شده بود، از ما دعوت و تقدیر کردند. برخلاف بسیاری از گروهها که کار ضدعفونی معابر را یکی دو ماه انجام دادند، ما به مدت یک سال این کار را ادامه دادیم و وقتی به طور رسمی اعلام شد ویروس از طریق سطوح منتقل نمیشود، پایان این مأموریت را اعلام کردیم.»
کاغذ باطله بدهید، هم خدمات دریافت کنید هم در کار خیر سهیم شوید
اگر از جدیدترین فعالیت اهالی کانال پارک پلیس و گروه جهادی لبخندهای خاکی بپرسید، باید بگوییم پای یک کار خلاقانه دیگر در میان است: «ما به هیچ نهادی وابسته نیستیم و جز هزینههای شخصی و کمکهای مردمی، سرمایهای برای فعالیتهای خیریهمان نداریم. چند وقت قبل به این نتیجه رسیدیم برای ادامه این فعالیتها باید به طریقی درآمدزایی داشته باشیم. با توجه به پیشینه فعالیتهای شهریمان، به ذهنمان رسید روی بازیافت پسماندهای خشک کار کنیم. اینطور بود که در کانالمان به هممحلهایها اعلام کردیم: کاغذ باطله، کتابها و سیدیهای بیاستفادهتان را دور نریزید. آنها را به ما تحویل دهید و در مقابل، هم خدمات دریافت کنید هم در کار خیر سهیم شوید. ما با همکاری هلال احمر و آموزشوپرورش منطقه ۴، این پسماندهای خشک را از درب منازل جمع میکنیم و با مبالغی که از تحویل آنها به اداره بازیافت دریافت میکنیم، هم به ترویج فرهنگ بازیافت کمک میکنیم و هم سبد کالا برای خانوادههای کمبرخوردار محله و لوازم تحریر برای فرزندانشان تهیه میکنیم.»
اما در این میان، چه چیزی نصیب خانوادههایی که پسماندهایشان را تحویل میدهند، میشود؟ محمد خرامان در جواب میگوید: «تا قبل از این، کاغذ باطله و کتابهای غیرقابلاستفاده دانشآموزان را تحویل میگرفتیم و در مقابل، لوازم تحریر به آنها هدیه میدادیم. اما تصمیم داریم برای ادامه این طرح، در ازای دریافت کاغذ باطله از شهروندان، به آنها خدمات ارائه دهیم. مثلاً در ازای هر یک کیلو کاغذ، بن خرید از مراکز مختلف به آنها داده میشود. یا به میزان اعتباری که با تحویل پسماندشان پیش ما کسب کردهاند، دیگر برای خدماتی مثل تعمیر آیفون و آبگرمکن منزل یا گرفتن پیک موتوری، خرید پیتزا و...، لازم نیست هزینه بدهند. ما تعمیرکار و پیک برایشان میفرستیم.»